نویسنده: Meggy Katigbak
منبع: King’s College London
ترجمه: یارا
این مقاله قابل تامل، بر جنبههای جنسیتی ترومای نهادی تمرکز دارد و با استفاده از یک مثال واقعی، میزان شیوع تروما را در نهادهای خشن و مردسالار به تصویر میکشد. نوشته مزبور با فراخوانی برای مداخلات فمینیستی پیشرفته به منظور پرداختن به تروما به پایان میرسد.
***
زمانی که توسط برخی مردان مسنتر در محلهمان مورد آزار جنسی قرار گرفتم، اولین خاطرهای که از وضعیت هیجانی خود داشتم بیحسی بود و کمی بعد، احساس ترس کردم. ترسی که اکثر زنان هنگامی که گرایش و عملکرد جنسیشان زیر ذرهبین قرار میگیرد، احساس می کنند؛ ترس از مورد سرزنش قرار گرفتن و رسوا شدن. آیا کسی من را باور میکرد؟ آیا فکر میکردند تقصیر خودم بوده؟ آیا واقعاً تقصیر من بود؟ اگر کسی متوجه میشد، چه عواقبی برایم در پی داشت؟
به دلیل این ترسها، اولین مانعی که هرگز نتوانستم از آن عبور کنم، این بود که چگونه رویدادهای مزبور را برای دیگران افشا کنم. من یک دهه، یعنی تمام دوران نوجوانیام را با این راز به تنهایی زندگی کردم. هیچ چیز را از آنچه در کودکی برایم اتفاق افتاده بود درک نمیکردم، اما آن را زندگی کردم. روابط نزدیک و دوستانهای با دیگران برقرار نمیکردم چون از لحاظ عاطفی بیحس و نابالغ بودم. از یک دختر کوچک به زن جوانی تبدیل میشدم که زیر نظارت موشکافانه گفتمانهای اجتماعیای زندگی میکرد که ادعا میکنند زنان باید بکارت خود را حفظ کنند، لباس مناسب بپوشند و همیشه مؤدب باشند (و البته بدون هیچآموزشی در مورد چگونگی تعیین مرزها). من ترومای ناشی از آزار جنسی را در دنیایی زندگی کردم که مدام یادآوری میکرد که تقصیر خودم بوده است و باید عواقبش را تحمل کنم.
زندگی با آن ترس و شرم برای بیش از یک دهه، عوارض خودش را در اواسط تا اواخر دهه ۲۰ سالگی نشان داد. مواجهه با یک رویداد آسیبزای دیگر در اواسط دهه ۲۰ سالگی، تروما، اضطراب و افسردگیام را تحریک کرد. دوره بسیار دشواری بود، اما این ایده را نیز شکل داد که شاید واقعاً به کمک نیاز داشته باشم. درمانگر در کمتر از یک ساعت اختلال استرس پس از آسیب را تشخیص داد. نزدیک به نیم دهه طول کشید، اما این تجربه به من کمک کرد تا فرآیند بهبودی و تابآوری را آغاز کنم. در برابر انزوا مبارزه و با مردم ارتباط برقرار کردم، در مورد تجربیاتم صحبت کردم و به تدریج ارزش ارتباطات واقعی و معنادار را آموختم. دانستم نیازی نیست تمام این مسیر را به تنهایی طی کنم و مورد حمایت هستم، و همین حملات هراس و سایر علائم مربوط به تروما را قابل تحملتر کرد. علاوه بر این، توانایی نگارش این متن، زنده، سالم و با حمایت خانواده و دوستانم، گام دیگری در مسیر بهبودی است.
من تجربیات شخصی خود را به اشتراک می گذارم تا تاکیدی باشد بر جنبههایی از تروما شامل جنسیت، نهادها و مداخلاتِ فمینیستمحور که به نظرم مهم هستند.
یک تحلیل فمینیستی از تروما
درماندگی هیجانی و روانشناختی ریشهداری که فرد پس از یک رویداد آسیبزا تجربه میکند، احساس امنیت، ایمنی و توانایی او را برای ساختن معنا در زندگی در هم میشکند. این موقعیتها ممکن است منجر به کمبود شدید اعتماد نه تنها به یک فرد بلکه به طور کلی به مردم شود. تجربه تروما یا آسیب روانی اغلب بر توانایی فرد برای ارتباط با دیگران و ایجاد روابط سالم تأثیر میگذارد. اگر آسیب روانی بلافاصله مورد توجه قرار نگیرد، میتواند به شیوههای مختلفی ظاهر و مانع از زندگی سالم و شادمانه فرد شود.
تعریف اختلال استرس پس از آسیب در ادبیات پزشکی، گذشته مردسالارانه و استعماری خود را آشکار میکند. ریشه کشف این اختلال به دوران جنگ داخلی آمریکا و جنگ جهانی اول برمیگردد که باید نشانههای فیزیکی و هیجانی ناشی از آسیب روانیِ تجربه شده توسط سربازان تشخیص داده میشد تا پس از درمان علائم مزبور، امکان بازگرداندن آنها به خطوط مقدم نبرد فراهم شود. علائم مشابهی که قبل از تعریف اصطلاح اختلال استرس پس از آسیب در زنان دیده میشد، اغلب به عنوان «هیستری» یا «بیماریهای زنانه» برچسب زده میشدند. بنابراین اختلال استرس پس از آسیب برای مدت طولانی در گفتمان غالب، بیشتر در مورد سربازان باسابقهای به کار برده میشد که به واسطه تجربههای بسیار استرسزا و ناراحت کننده جنگ دچار اختلالات روانی شده بودند.
با این حال، این واقعیت که زنان دو برابر بیشتر از مردان در معرض ابتلا به اختلال استرس پس از آسیب قرار دارند، بر جنبه جنسیتی تروما و نیاز به مداخلات مبتنی بر جنسیت برای بازماندگان آسیبروانی تاکید میکند. مشخص شده است چون احتمال تجربه رویدادهای تروماآور و آسیبزا مانند آزار و سوء استفاده جنسی توسط زنان بیشتر است، آنها بیشتر در معرض اختلال استرس پس از آسیب قرار میگیرند. اینها رویدادهایی هستند که باعث پریشانی روانشناختی شدید میشوند زیرا جامعه گرایش دارد ما زنان را برای تمایلات جنسیمان سرزنش و شرمنده کند. توانایی ساخت معنا از این رویدادها به دلیل دو واقعیت کاملاً متضاد با مشکل مواجه میشود، یعنی آگاهی از اینکه ما مورد ظلم قرار گرفتهایم در مقابل شرمی که در معرض آن هستیم.
آگاهی جمعی ما به طور مداوم تحت تاثیر توهم استانداردهای جنسیتی هنجار قرار میگیرد که خشونت مبتنی بر جنسیت را نهادینه میکنند. این واقعیت، انعطافناپذیری استانداردهای دگرجنسگرامحور(هترونرماتیو) را برجسته میکند. هر کسی که تسلیم چنین استانداردهایی نشود، صرف نظر از گرایش جنسی، هویت و بیان جنسیتی، در معرض خشونت، ستم و تمسخر قرار میگیرد. در یک جامعه نرینهمحور، به آنچه مردانه و مرد تلقی می شود مانند پرخاشگری، فردگرایی، قدرت، جرئت و حتی خود خشونت ارزش بیشتری داده می شود. بنابراین، خشونت مبتنی بر جنسیت در مورد زنان و افراد الجیبیتیکیوآیاِی+ شدیدتر است.
ترومای نهادی و استرس آسیبزای پیوسته
در یک دنیای مردسالار با ستم سیستماتیک، میتوان تروما یا آسیب روانی را به عنوان یک تجربه مداوم در نظر گرفت که افراد در درون جوامع و از طریق نهادها با آن روبهرو میشوند. دنیای سرمایهداری که سود را بر مردم ترجیح میدهد، خشونت و ستم را بیشتر نهادینه میکند زیرا مردم و نیروی کار را صرفاً چرخ دندههایی در خط تولید جهانی میداند. دیدگاه آسیبروانی به عنوان چیزی که به طور مداوم در نهادهای سرمایهداری و مردسالارانه تولید و بازتولید میشود، بینشی ارزشمند از کار لوسی تامپسون است که از ترومای سازمانی به عنوان راهی برای پیشبرد بینش فمینیستی در مورد آسیبروانی استفاده میکند. تامپسون بر ارزش درک و پرداختن به آسیب روانی در متن واقعیتهای روانشناختی به جای دیدگاه مورد توجه آسیبشناختی تروما به عنوان یک اختلال، تاکید دارد.
در ریشه خشونت جنسیتمحور و ترومای نهادی، نابرابریهای ساختاری جنسیتی وجود دارند که در نهادهای موجود مانند خانواده، محل کار، مدارس و تمام نهادهای عمومی و خصوصی که مردم در آنجا ملاقات و تعامل می کنند، نهادینه شدهاند. در فیلیپین، فرهنگ سرزنش قربانی و کنترل ظاهر، اعمال و تعاملات زنان، در آگاهی جمعی ما ریشه دوانده و در شیوهی کار رسمی و غیررسمی نهادها ظاهر میشود. در بسیاری از موارد، دختران باردار اغلب از مدارس اخراج میشوند در حالی که به پدران (شریک جنسی دختر) اجازه تحصیل داده میشود. دخترانی که از سوی پدران یا عموهایشان مورد آزار جنسی قرار میگیرند، یا تجربه آزار خود را فاش نمیکنند یا از افشای آن مرد خویشاوند در جهت حفاظت از خانواده منع میشوند، به ویژه در شرایطی که اقتصاد خانواده در خطر است. خدمات بهداشت باروری هنوز برای میلیونها زن فیلیپینی به دلیل باورهای مذهبی قوی و کلیشههای جنسیتی که در پی سرکوب جنسی زنان هستند، در دسترس نیست. در چنین شرایط و محیطی، زنان بار و فشار روانشناختی، فرهنگی و اقتصادی جنسی ما را به دوش میکشند و به همین دلیل است که آزار و سوءاستفاده جنسی پیامدهای بیشتری برای سلامت روان ما دارد.
علاوه بر آسیبپذیری جنسی زنان، موانع اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی نیز بر فرصتهای ما برای دستیابی به عدالت و فضاهای امن تأثیر میگذارند. ترکیب این موانع با فشار روانی ناشی از آزار جنسی و زندگی در درون نهادهای مردسالارانه و زنستیزی که ما را به خاطر این آزارها سرزنش و شرمنده میکنند، آسیب و خشونتی را که هر روز با آن روبهرو هستیم، تولید و بازتولید میکند.
تا جایی که به فشار روانی پس از آسیب مربوط میشود، متخصصان میگویند که علائم واقعاً از بین نمیروند. این علائم ممکن است سالها به صورت نهفته باقی بمانند، اما بخشی از واکنشهای طبیعی ما به محرکهایی خواهند بود که ممکن است در هر زمانی با آنها مواجه شویم. تمرکز مجدد بر تروما به عنوان یک واکنش طبیعی به تجربیات استرسزای طاقتفرسا، از اصول اساسی مفهومسازی مجدد تروما در زمینهی استرس پس از آسیب مداوم است. تغییر کلمه “پس از” در “اختلال روانی پس از آسیب” به کلمه “مداوم” در “استرس آسیبزای مداوم” این فرضیه را مطرح میکند که در دنیایی که مملو از جنگ و خشونت نهادی است، استرس ناشی از آسیب روانی نه تنها توسط تجربه یک رویداد در زمان گذشته، بلکه توسط نظامها و نهادهای سرمایهداری و مردسالاری ایجاد میشود که تروما را تولید و بازتولید می کنند. کسانی که به ساختارهای مردانه نهادهای موجود در جامعه چه در خانه، مدرسه، محل کار و چه نهادهای مذهبی تعلق ندارند، حتی مورد خشونتهای بیشتری قرار میگیرند.
پیشبرد مداخلات فمینیستی و مراقبت از بازماندگان آسیب روانی
نیاز به مداخلات مراقبتمحور فمینیستی بیشتر با وجود استرس پس از آسیب مداوم آشکارتر میشود. بررسی ساختارهای قدرت (مبتنی بر جنسیت) موجود در نهادها میتواند نخستین گام در جهت کاهش (یا شاید حذف) خشونت و آسیب روانیای باشد که زنان و افراد با گرایشهای جنسی و هویتها و بیان جنسیتی متنوع، روزانه با آن روبهرو هستند. بررسی تروما در بافتار نهادهای جنسیتی میتواند به تحقیقات و سیاستهای مربوط به انواع مختلف آسیب روانی، به ویژه در بافتار خشونت جنسیتی کمک کند.
سرانجام، همانطور که آسیب روانی فرد را از محیط اطرافش جدا و منزوی میکند، برقراری ارتباط دوباره با خود و دیگران میتواند مسیری آگاهانهتر برای بهبود آسیب روانی باشد. مسیر بهبودی یک رویداد مجزا و ایزوله نیست، بلکه تلاشی جمعی است از سوی خود فرد، نهادهایی که با آنها در ارتباط است و جامعه به طور کلی. فمینیستها میتوانند با انجام کاری که به آن خوب وارد هستیم، یعنی اتحاد در همبستگی برای مقابله و لغو قدرتهای مردسالارانهای که به طور خشونتآمیز ما را سرکوب کرده و میانمان تفرقه میاندازند، در برابر تروما و آسیب روانی پایداری و مقاومت کنند.