نویسنده: لارنس کاکس
منبع: Red Pepper
ترجمه: یارا
در دنیایی که بسیاری از نشانهها میگویند باید از رویاهایمان، از ایجاد تغییر و تصورکردن جامعهای بهتر ناامید شویم و دست بکشیم، چگونه ادامه میدهیم؟ ممکن است احساس خستگی زمینمان بزند، چون دائما با بحرانهای پیدرپی مواجهیم. بعضا توسط افرادی خودخواه احاطه شدهایم که فقط به منافع فردی خود فکر میکنند، منازعات و درگیریهای جنبشهایمان، لهمان میکند، با سرکوب خشونتآمیز مواجه هستیم و سیارهمان در حال سوختن است، در چنین شرایطی آیا اصلا کنشگری معنا و فایدهای هم دارد؟
ما ظرفیت و توانایی کنشگری و عمل فراتر از سطوح پایهای را از دست میدهیم. از موضوعات دشوار، روی برمیگردانیم، از ایجاد هرگونه تغییری در زندگی ناتوان میشویم و خود را به عجز تسلیم میکنیم و دیگر نمیتوانیم در فعالیتهای اجتماعی درگیر بمانیم و مشارکت کنیم. زندگی را بدون هیچ شور و شوقی صرف کارکردن میکنیم، هرچه که در وسع و توان مالیمان است خرید و مصرف میکنیم تا گلیم خود و خانوادههایمان را از آب بیرون بکشیم و نه چیزی بیشتر. ما در زندگیهایی که دیگران برایمان تعیین کردهاند و در جامعهای که توان تغییر آن را نداریم گرفتار میشویم. این وضعیت بهعنوان فرسودگی شناخته میشود.
فرسودگی بهمثابه از دست دادن عاملیت
در سادهترین تعریف، فرسودگی واکنش و پاسخدهی سیستم عاطفی ما به مواجهه بلندمدت و مدام با وضعیت جنگ و گریز است. استرس (که محرک موقعیت جنگ و گریز است) بهخودیخود ناسالم نیست. افرادی که به اندازه کافی استرس ندارند به شیوههای مختلفی از جمله ورزشهای سنگین به دنبال آن میروند. اما مانند حیوانات دیگر ما هم میتوانیم استرس را مدیریت کنیم چون امری دائمی نیست. حیوانات شکارچی مانند گربهها بخش عمدهای از عمر خود را در حال خواب و استراحتند که در زمان و موقعیت لازم بتوانند وارد عمل شوند. استرس بیش از اندازه و بلندمدت، باری فراتر از ظرفیت سیستم بدنی بر آن تحمیل میکند و به فرسودگی منجر میشود.
استرس دلایل متعددی دارد، احساس ناامنی و عدم اطمینان، اینکه ندانیم تا آخر ماه پول کافی خواهیم داشت یا سقف بالای سر خود را از دست خواهیم داد، حمایت از کسانی که با سیستم مبارزه میکنند، سرکوب مستمر اجتماعات و جنبشهایمان و واکنش مداوم به اخبار ناگوار گرمایش زمین، ترنسفوبیا و نژادپرستی. زمانی که امکان صورت دادن کنش معنادار جمعی را نداریم و نمیتوانیم مبارزه کنیم و از طرفی دیگر امکان گریز از وضعیت را هم نداریم، به ناچار به حالت انجماد دچار میشویم و در مسیر فرسودگی قرار میگیریم. فرسودگی مشابه تروما (که منشا آن قرارگیری شخصی یا ثانویه در معرض خشونت، سواستفاده جنسی و دیگر انواع شوک است)نیست، با افسردگی هم تفاوت دارد اگرچه ممکن است همزمان با آن رخ بدهد. اگر مشخصا از فرسودگی رنج میبریم ممکن است نیاز به حمایت و مشاوره دوستان و همرزمان داشته باشیم، یا اینکه به زمانی برای تنها بودن و بهبودی احتیاج داشته باشیم.
علل فرسودگی
سرمایهداری نئولیبرال، پدرسالاری معاصر، نظم جهانی نژادیشده، تمامی اینها ما را به شیوههای بخصوصی در معرض فرسودگی قرار میدهد. ممکن است بهطور مداوم در معرض هراس و خشونت باشیم. بقای خود و خانوادهمان ممکن است وابسته به دوندگی هرروزه و بیانتها باشد. نمیتوانیم به مهربانی غریبهها، ساختارهای دولت رفاه، یک محیط کار خوب، یک خانواده یا اجتماع امن یا حتی به جنبشهایمان اعتماد و اتکا کنیم. تهدیدها از جهات مختلف به سویمان روانه میشوند و اکثر مواقع نمیتوانیم بهطور موثر با آنها مواجه شویم و مقابله کنیم.
نئولیبرالیسم همچنین به ما القا میکند که این فرسودگی مسئلهای شخصی است. ما باید خود را به افرادی دارای اعتمادبهنفس، تحولساز، ثروتمند، کارآفرین، محبوب، جذاب و سکسی، اهل ورزش و … تبدیل کنیم و اگر نتوانیم (درحالیکه بسیاری از افرادی که از طریق صفحه مانیتور با آنها مواجه میشویم بهظاهر میتوانند)، بهدلیل ناتوانی و شکست فردیمان است. این روال و نظم جهان است و اگر بهگونهای دیگر تجربهاش نکنیم، اعتمادبهنفس لازم را برای مقاومت در برابر این نظم از کجا بیابیم؟
اگر در کشوری قدرتمند زندگی میکنید که توجه چندانی به نقاط دیگر دنیا ندارد، کشوری که کنش جمعی در سطح کلان بهندرت در آن شکل میگیرد، تندادن به وضع موجود و عادی و غیرقابلتغییر تصورکردن آن، به امری سهل تبدیل میشود. بنابراین حس انجماد و یخزدگی تشدید میشود.
قدرتمندشدن از طریق کنشگری
چگونه بهطور فردی و جمعی با فرسودگی مقابله کنیم؟ نقطه عزیمت، توجه به فرسودگی، تشخیص آن و سنجیدن امکان و راه استراحتکردن و بیرون آمدن از منطقه «مبارزه یا فرار» است. عموما نیاز داریم که با دیگران صحبت، و از آنها درخواست کمک کنیم. برقراری این مکالمه یعنی ما صرفا به دنبال کنارهگیری و عزلتگزینی نیستیم، بلکه تلاش داریم به نقطهای بازگردیم که در آن میتوانیم کنشگری موثر داشته باشیم.
دقیقا به همین دلیل است که کنشگری اجتماعی و سیاسی، عموما امری قدرتمندساز است، دورشدن از حس فریزشدن و انسداد و حرکتکردن به سمت مواجهه عاطفی سالم در برابر تهدید و مغلوبساختن آن است. در شرایط و موقعیت درست، حرفزدن به جای سکوتکردن، میتواند بسیار تحولساز باشد. افرادی که سازماندهی سیاسی انجام میدهند میدانند که یک پیروزی جزیی در حوزهای که برایمان مهم است، یک قدم اولیه قدرتمند است. مبارزات کارگری و اجتماعی عموما از امور بسیار خرد و ابتدایی آغاز میشوند، اموری که زندگی را برایمان اضطرابآور و غیرقابلتحمل میکنند. این فرایند میتواند انرژی بسیار زیادی را آزاد کند.
فرسودگی و چالشهای گستردهتر مرتبط با سلامت روان
همانطور که کنشگران از دهه هفتاد بهروشهای متعددی از جمله راهاندازی جنبش سلامت روان و تظاهرات «رژه افتخار دیوانگان» تاکید کردهاند، سلامت روان امری سیاسی است. این جنبشها و اعتراضات، از نیاز به مبارزه برای دسترسی به منابع و خدمات بیشتر، فراتر میرود و قدرت متخصصان در برابر مراجعان، ماهیت جنسیتمند مقوله سلامت روان و سیاست خانوادگی آن را نیز به چالش و پرسش میکشند. امروزه، مسلحسازی زبان روانپزشکی علیه جوانان ترنس و میراث قدیمی محبوسسازی بیماران دارای اختلالات روان به عنوان ابزار کنترل اجتماعی، از آشکارترین جنبههای روابط قدرت در مقوله سلامت روان است.
فرسودگی درباره این است که ما تا چه اندازه و تا کجا میتوانیم در زندگی، بهطور جمعی یا فردی، سوژه فعال باشیم. پدرسالاری یعنی زنان، افراد نانباینری و افراد LGBTQ+، از بدو کودکی به شیوههای مختلفی در خانواده و در جامعه، تحت کنترل قرار میگیرند. این امر درباره افراد دارای تنوع عصبی (neurodiverse) و افراد دارای معلولیت نیز صادق است. طبقه، نژاد و اتنیسیته نیز بر میزان کنترل و سرکوب تاثیر میگذارند. افراد متعلق به طبقه کارگر یا گروههای اقلیت ممکن است در مدارس، دادگاهها، نهادهای مرتبط با سلامت روان، و … با برخوردها و رفتارهای کاملا متفاوتی مواجه شوند. در جامعهشناسی سلامت و سلامت روان نیز الگوهای به چشم میخورند.
چالشهای افراد دارای اختلالات مربوط به روان، در همپوشانی با این موارد تشدید میشوند؛ تلاش برای دریافت حمایت و بهطور خاصه حمایتهای ویژهای که این افراد نیاز دارند، متکی بودن به خانواده و مراقبت و پرستار از یک سو و درگیریهای دیگری چون صغیر و ناتوان انگاشته شدن، تلاش برای تشخیص اختلال و دسترسی به منابع از یک سو و نگاه انتقادی به معنا و مفهوم این تشخیصها از سویی دیگر. یک طرف ایجاد سازمانهایی به رهبری و مدیریت خود افراد دارای مشکلات سلامت روان به جای متخصصان و همچنین رصدکردن درگیریها و تعارضات سیاسی مرتبط با یافتههای پژوهشی و طرف دیگر زندگی روزمره افراد که مبارزهای عملگرایانه است، در این میان ایجاد صدایی اصیل و حقیقی، دستاوردی بزرگ است.
کمک متقابل و تابآوری گروهی
فرسودگی روانی مسئلهای همزمان فردی و جمعی است. بنابراین مواجهه با آن نیز مستلزم کنش و اقدام جمعی است. اما فرسودگی، حفظ تداوم و پایداری کنش جمعی را نیز دشوارتر میکند و در عین حال سرمایهداری هرگونه حس پیوند و ارتباط و تعلق را از بین میبرد. کمک متقابل در اشکال مختلف و «اقتصاد همبستگی»، در دوران کرونا در کشورهای شمال جهانی رشد پیدا کرد، و برای نمونه آشپزخانههایی راهاندازی شد که به افراد ایزوله غذا میرساندند. هرچند کمک متقابل، سبقه و تاریخچهای طولانیتر از این در اجتماعات محروم دارد، بویژه اجتماعاتی که بهطور سنتی، روح جمعی قوی در آنها جریان دارد. برای مثال، یونان پس از بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸، ایجاد موجی از کلینیکها و داروخانههای رایگان را برای حمایت از افراد بدون مدرک اقامتی و فاقد بیمه تجربه کرد. ارائه خدمات مراقبت از کودک، مهدکودک و آموزش رادیکال از دیگر نمونههای آشنا هستند.
وقتی از یکدیگر حمایت میکنیم، هم نتیجه کنشهایمان را سریعتر میبینیم و هم به دیگری فضایی برای تنفس دادهایم. هردوی اینها در راستای مقابله با فرسودگی موثرند و در بلندمدت به ایجاد اجتماعات مقاوم و دارای تابآوری بیشتر کمک میکنند. البته باید توجه داشت که میان مدلهای خیریهای و خودآیینی- خودسازماندهی تفاوتی فاحش و مهم وجود دارد. مدل خیریهای چشم به افراد ثروتمند، بذل و بخشش شرکتهای بزرگ و سرمایهداران محلی دارد، اما آنچه مدنظر ماست معطوف به قدرت جمعی و مردمی است چراکه هدف، حمایت از ظرفیت فردی و جمعی مردم در جهت کنشگری اجتماعی-سیاسی است.
خودسازماندهی اصیل و حقیقی، مستلزم آموزش عمومی و تحلیل دقیق است. آیا در فرایند سازماندهی، برای شناسایی علل بیثباتی، ناپایداری، تهدیدها و ناامیدیها تلاشی صورت میگیرد؟ آیا تلاش میشود که مشارکتگنندگان کنشهای خود را به مثابه امر سیاسی ببینند؟ آیا متوجه ارتباط میان چالشها و تلاشهای همسایه خود برای دریافت مراقبت و مبارزات کلانتر اجتماعی هستیم؟ آیا با دیگر گروهها و شبکههای کنشگری همکاری داریم یا درگیر بازنمایی خود به عنوان نیروهایی خنثی و سربهراه هستیم؟
کنشگری و فرهنگهای بازآفرین و احیاگر
برای سازماندهی، هیچ الگوی یگانه و مشخصی وجود ندارد. وابسته به جایگاه و جغرافیایمان، عوامل مختلفی ممکن است مانع غلبه بر فرسودگی شوند. آیا به لحاظ مادی درگیر تلاش روزمره برای بقا هستیم؟ آیا از مهارتهای لازم برای مشارکت در سازماندهی و کنشگری برخورداریم؟ آیا راه و روشی برای اختصاص دادن زمان به خود در جهت تداوم کنشگری داریم؟
بهطور تاریخی، کنشگر شدن معمولا در بستری خاص اتفاق میافتد؛ برای مثال در محیطهای کاری برای سازماندهی کارگری، در کنشگری اجتماعمحور و به عنوان شغل(سازمانهای جنبشی)، در اوقات فراغتمان و خارج از محیط کاری. سازماندهیهای عموما موفق کارگران در بازار کار موقت و بیثبات، نشان میدهد که کنشگری حتی در سختترین شرایط و مکانها هم ممکن است، اما تفکر و زمان میطلبد.
بستر فرهنگی ما و دیدگاه اطرافیانمان نسبت به تلاشها و کنشهایمان هم بسیار مهم است. آیا ما عضو جنبشی هستیم که در فرهنگی که در آن رشد کردهایم ریشه دارد و عمیقا رسوخ کرده است؟ آیا خانواده و فرهنگ بومی ما، کنشگری و کنشگران را برمیتابد؟ آیا عاملیت را فقط در جوانان و همسنوسالانمان میبینیم یا در تمامی خردهفرهنگهای به حاشیه راندهشده و سرکوبشده وجود دارد و آن را به رسمیت میشناسیم؟
برای مثال از دهه ۱۹۷۰، در سازماندهی اجتماعات طبقه کارگر در ایرلند، که عموما توسط زنان صورت میگرفت، توجه ویژهای به ایجاد شرایط و روابطی شده است که مردم، برغم نسلها سرکوب و فقر، بتوانند در آن رشد کنند و عاملیت جمعی قدرتمندی ایجاد کنند. این اجتماعات کار خود را از صفر شروع کردند، و به مرور توانستند ظرفیت حمایت از یکدیگر را به عنوان جزئی جداییناپذیر از سازماندهی منسجمشان ایجاد کنند. این تجربهای تکینه نیست اما دستیافتن به آن زمان میبرد.
اگر همزمان که تلاش میکنیم چنین اجتماعاتی را از ابتدا بسازیم، خودمان را منزوی یا مستاصل و درهمشکسته ببینیم، کمک میکند که بیشتر به دنبال الهام و منابع بگردیم. شاید به چیزی مانند آموزشهای برگزارشده توسط پروژه یولکس در پیرنه و دیگر مکانها برسیم که شامل کارگاههای اقامتی در زمینه کنشگری بازآفرین و احیاگر برای افراد و گروههاست. باید بگویم من هماکنون با پروژه یولکس همکاری میکنم، و در چنین فضاهای تحولآفرینی، جنبههای فردی، بینفردی و جمعی با هم تلفیق میشود.
ایده فرهنگها/جنبشهای بازآفرین و احیاگر، تلاشی آگاهانه برای خلق شیوههای پایدار و بلندمدت سازماندهی پیش رویمان میگذارد که نهتنها در طول زمان پایدار میمانند، بلکه فعالانه ما را احیا و سرزنده میکنند، آن هم در مقابل جهانی که دقیقا عکس این کار را با ما میکند. چگونه میتوانیم مبارزه شخصی خود با فرسودگی را به کنش جمعی گره بزنیم؟ چطور جنبشهایی بسازیم که رانه آنها صرفا آدرنالین و حس اضطرار و ناامیدی نیست؟ جنبشهایی که در بلندمدت، ظرفیت پیروزشدن علیه سرکوب نهادینهشده را داشته باشند. چطور میتوانیم بهطور حقیقی برای یکدیگر ارزش قائل شویم و برغم اختلافها و تفاوتهایمان، اتحاد بسازیم و از عاملیت جمعی برخوردار شویم؟ چگونه میتوانیم نیازهای دیگری را ببینیم و از او حمایت کنیم و همزمان نیازهای خود را بازشناسی کنیم و بدون احساس گناه و معذبشدن، به آنها بها دهیم؟
به هر روشی که کار را آغاز کنیم، کمک متقابل یا آموزش سیاسی، دوستی و رفاقت یا همراهی، اختصاص دادن زمان به مکالمه و تعامل عمیق، فستیوالها و رویدادهای اجتماعی و …، این فرایند زمانبر خواهد بود. هر جنبش موفقی بهخوبی میداند که چگونه از مشارکتکنندگان متنوع و متکثر خود حمایت کند و تداوم کنشگری را در بلندمدت و در موقعیتهای چالشبرانگیز نیز تضمین کند. این حمایتها، آنطور که نئولیبرالیسم میخواهد به ما القا کند، وقت تلف کردن نیست.
در مقابل، سازمانهای ناموفق، با کارکنان و اعضای خود مانند اشیایی دورریختنی رفتار میکنند و بابت عقب افتادن از سرعت امور، به آنها احساس شرم میدهند و در شرایط دشوار، به حال خود رهایشان میکنند. حمایت کردن از افراد در جهت برخورداری از یک زندگی غنی و راضیکننده، به همراه ایجاد تحول در جامعه و جهان، به معنی غلبه بر فرسودگی و بازگشت افراد به میدان کنشگری و فعالیت است.